loading...

مجله آموزشی یکتا

مجله آموزشی یکتا مجموعه عظیمی از رویداد ها و آموزش های علمی و عملی کشور در فالب یک مجله

بازدید : 357
دوشنبه 18 اسفند 1398 زمان : 2:11

اگر در دل کسی جایی نداری ، فرش زیر پایش هم نباش....جایی که بودن و نبودنت هیچ فرقی ندارد، نبودنت رو انتخاب کن ،

اینگونه به خودت احترام گذاشتی ...

محبوب همه باش ،

اما معشوق یکی

مهرت را به همه هدیه کن ،

ولی عشقت را به یکی

با هر رفتنی اشک نریز ،

و با هر آمدنی لبخند نزن

شاید آنکه رفته بازگردد ،

و آنکه آمده برود...

آنقدر محکم و مقتدر باش که با این‌محبت‌ها و مهر‌ها زمین‌گیر نشوی ...

لازم است گاهی در زندگی ، بعضی آدمها را کم کنی تا خودت را پیدا کنی ...

بعضی آدمها رو باید دوست داشت،

ولی بعضی از آدمها رو فقط باید داشت .

منبع : هوش شنوا

http://hosheshenava.ir/p/152

ذکرهای آرامش دهنده|قسمت اول
بازدید : 436
دوشنبه 18 اسفند 1398 زمان : 2:11

از بزرگی پرسیدند: شگفت انگیزترین رفتار انسان چیست؟

پاسخ داد :

۱-از کودکی خسته می‌شود، برای بزرگ شدن عجله می‌کند و سپس دلتنگ دوران کودکی خود می‌شود.

۲-ابتدا برای کسب مال و ثروت از سلامتی خود مایه می‌گذارد، سپس برای بازپس گرفتن سلامتی از دست رفته پول خود را خرج می‌کند.

۳-طوری زندگی می‌کند که گویی هرگز نخواهد مُرد و بعد طوری می‌میرد که گویی هرگز زندگی نکرده است.

۴-آنقدر به آینده فکر می‌کند که متوجه از دست رفتن امروز خود نیست، در حالی که زندگی گذشته یا آینده نیست، بلکه زندگی همین حالاست.

منبع : هوش شنوا

http://hosheshenava.ir/p/153

اگر در دل کسی جایی نداری
بازدید : 480
دوشنبه 18 اسفند 1398 زمان : 15:11

جنازه ای را از راهی می‌بردند، مرد فقیری به همراه پسرش از آن محل می‌گذشتند. پسر رو به پدر می‌کند و می‌پرسد : «داخل این جعبه چیست؟» مرد می‌گوید : «انسانی است» . پسر می‌گوید: «او را کجا می‌ببرند؟» مرد می‌گوید : «به جایی می‌برند که نه آبی هست ، نه غذایی، نه لباسی،نه پولی ، نه آسایشی و..» پسر گفت : «بابا، یعنی او را دارند به خانه ما می‌آوردند.»

عنوان: حکایت جنازه‌‌‌ای را از راهی می‌بردند

منبع: هوش شنوا

همراه با فیلم‌های سینمایی در روز میلاد امام علی (ع)/ پخش فیلمی با بازی اکبر عبدی از شبکه سه
بازدید : 456
دوشنبه 18 اسفند 1398 زمان : 4:34

تا به حال به این فکر کردید که چرا رفتار دیگران نسبت به شما همیشه یکسان نیست؟

مثلا رفتار همسایه‌تان یک روز با شما خوب است و روز دیگر بد است چرا یک روز رئیستان لبخند به لب دارد و روزی دیگر شما را به کم کاری متهم می‌کند.

یک روز چهره‌تان زیباست و روزی دیگر متفاوت است!

بیشتر اوقات مشکل از حال درونی شماست. زمانی که شما در حالت درونی خوبی نیستید یعنی احساس خوبی ندارید این احساس بد شما و این ناهماهنگی شما با جهان هستی به صورتی به شما برگردانده میشود و نتیجه‌اش میشود اخم پستچی به شما، بدرفتاری همسایه‌تان نسبت به شما و برخورد بد رئیستان.

زمانی که حستان خوب نیست روی بد و‌ حس ناخوشایند مردم اطرافتان را به خود جذب می‌کنید.

و اما زمانی که حستان خوب است و ارتعاشات مثبت می‌فرستید احساسات خوب دیگران را به خود جذب می‌کنید در واقع شما تعیین می‌کنید که دیگران با شما چه برخوردی داشته باشند.

وحالا می‌توانید دلیل رفتارهای متغیر دیگران را بفهمید.

همه چیز از خودتان شروع میشود.

لبخند را تمرین کنید.

منبع : هوش شنوا

http://hosheshenava.ir/p/160

ولادت امام علی و زندگی نامه ایشان
بازدید : 403
دوشنبه 18 اسفند 1398 زمان : 4:34

راه‌هایی برای صدقه

- در کنار پنجره اتاق خوابت یک کاسه اب و یا غذا برای پرندگان بگذار و به این کار عادت کن

- در یک پاکت لباس قرار بده و به کارگری زحمت کش هدیه کن

- یک جعبه پس انداز در اتاقت بزار و هر بار که عصبانی شدی ، دلی شکستی، غیبتی کردی هزار تومان در اون بنداز و بعد از یک ماه اون رو باز کن و به نیازمندی بده و هر ماه این کار رو تکرار کن

- بخشی از حقوقت را برای کفالت یتیم هزینه کن

- چند عدد صندلی بخرید و در مسجد بگذارید

هرکس بر آن نشست و نماز خواند برایتان اجر نوشته میشود

- اگر در حال زدن بنزین هستید به کارگر پمپ بنزین باقی پول را ببخش

- اسان ترین راه صدقه به مردگان اگر مقداری آب در بطری شما به جا مانده آن را بر درخت کنار خیابان بده و نیت صدقه کن

- بر قلب هرانسانی شادی وارد کن (با لبخند با سخن نیکو با کمکی کوچک و ...)

- خنده و سلام بر نشسته‌ها و سخنان نیکو نیز یک صدقه است

- هنگام خوابیدن هرکس را که به تو بدی کرده و یا غیبت و سخن چینی و یا ظلمی‌به تو کرده را ببخش به همین راحتی

این صدقه است

در کارهای خیر پیشقدم شوید.با دوستانتان اشتراک بذارید.شاید فردی به یکی از این کارها عمل کرد و شما أجر بردید.

منبع : هوش شنوا

http://hosheshenava.ir/p/161

تا به حال به این فکر کردید که چرا رفتار دیگران نسبت به شما همیشه یکسان نیست
بازدید : 529
دوشنبه 18 اسفند 1398 زمان : 4:34

از وقتی که تو را دوست دارم، دوست دارم تمام حرفهای غیرمعمولی ام را به تو بزنم.

از وقتی که تو را دوست دارم، دوست دارم تمام حرفهای معمولی و بی اهمیت روزمره را هم به تو بزنم.

مثلا دوست دارم بگویم، لبه‌ی لیوان مورد علاقه ام شکسته اما دلم نمی‌آید دورش بیندازم؛ دوست دارم برایت تعریف کنم که نمی‌گذارم کسی این لیوان را دور بیندازد و حواسم جمع لیوان است.

از وقتی که تو را دوست دارم، فکر می‌کنم که کاش می‌توانستم به تو بگویم که دوستت دارم.

از وقتی که تو را دوست دارم، با خودم فکر می‌کنم امروز چه خورده‌‌‌ای و فردا کجا می‌روی...؟

از وقتی که تو را دوست دارم، می‌ترسم به کسی بگویم قربان شما، فدای شما ...

می‌ترسم ...

می‌ترسم فدای او شوم، قربان او روم، می‌ترسم به خاطر قربانی شدنم دیگر تو را نبینم که دست در جیبت مرا می‌بینی و می‌گویی سلام! و بعد بدون خداحافظی، میگذاری و می‌روی ...

از وقتی که تو را دوست دارم در جواب تعارف‌های دیگران، فقط قلب می‌فرستم و به هیچ وجه نمی‌گویم قربان شما! نمی‌گویم فدای شما؛

آخر سلام‌های بدون خداحافظی و حتی‌‌‌ای کاش‌های پنجشنبه خیلی قشنگند! مطمئنم که حیف است فدا و قربانی شوم. حیف است نشنوم وقتی می‌گویی سلام!

#از_وقتی_که_تو_را_دوست_دارم

منبع : هوش_شنوا

http://hosheshenava.ir/p/162

راه هایی برای صدقه
بازدید : 376
يکشنبه 17 اسفند 1398 زمان : 17:58

دانشمندى آموزگار شاهزاده اى بود، و بسیار او را مى زد و رنج مى داد، شاهزاده تاب نیاورد و نزد پدر از آموزگار شکوه کرد.

شاه ، آموزگار را طلبید و به او گفت : ((پسران مردم را آنقدر نمى زنى که پسرم را مى زنى ، علتش چیست ؟ ))

آموزگار گفت : به این علت که همه مردم به طور عموم و پادشاهان بخصوص ، باید سنجیده و پخته سخن گویند و کار شایسته کنند، کار گفتار شاهان و مردم دهان به دهان گفته مى شود و همه از آن آگاه مى گردند، ولى براى کار و سخن شاهان اعتبار مى دهند، و از آن پیروى مى کنند، و به کار و سخن سایر مردم ، اعتبار نمى دهند.

اگر صد ناپسند آمد ز دوریش

رفیقانش یکى از صد ندانند

اگر یک بذله گوید پادشاهى

از اقلیمى به اقلیمى رسانند

بنابراین بر آموزگار واجب است که در پاکسازى و رشد اخلاقى شاهزادگان بیش از سایر مردم بکوشد.

هر که در خردیش ادب نکنند

در بزرگى فلاح از او برخاست

چوب تر را چنانکه خواهى پیچ

نشود خشک جز به آتش راست

شاه پاسخ داد نیک و تدبیر سازنده آموزگار را پسندید و جایزه فراوانى به او داد، به علاوه او را سرپرست یکى از مقامات کرد.

حکایات گلستان سعدی

عنوان : تاءدیب شاهزاده ، توسط آموزگار

منبع: هوش شنوا

لیس گپ | لیس چت | چت روم لیس گپ | چت لیس
بازدید : 402
يکشنبه 17 اسفند 1398 زمان : 17:58

از چشم‌هایتان طوری استفاده کنید که گویی فردا دچار نابینایی خواهید شد و همین شیوه را می‌توان برای سایر حواس به کار گرفت. صداهای موسیقی، آواز پرنده و نغمه‌های پرشور ارکستر را بشنوید؛ چنان که گویی فردا دچار ناشنوایی خواهید شد. هر چیزی را که می‌خواهید لمس کنید، گویی که فردا حس لامسه خود را از دست خواهید داد. عطر گل‌ها را بو کنید و مزه غذاها را با هر لقمه بچشید، چنان که گویی فردا هرگز نمی‌توانید بو کنید یا هر چیزی را بچشید.

از هر حس بیش‌ترین استفاده را ببرید!

#سه_روز_برای_دیدن

#هلن_کلر

عنوان: سه روز برای دیدن|هلن کلر

منبع: هوش شنوا

تاءدیب شاهزاده ، توسط آموزگار
بازدید : 384
شنبه 16 اسفند 1398 زمان : 21:53

ماهیتابه حاوی صبحانه‌‌‌ای که سفارش داده بودم تازه روی میز گذاشته شده بود و داشتم اولین لقمه‌های صبحانه رو سر صبر میجویدم و قورت میدادم. پیرمرد وارد قهوه خانه شد و رو به عباس کرد و گفت:

خونه اجاره‌‌‌ای چی دارید؟

‏عباس نگاهی بهش کرد و گفت: اینجا قهوه خانه است پدر جان، مشاور املاکی دو تا کوچه آنورتره. پیرمرد پرسید: اینجا چی میفروشید؟

‏گفت: صبحانه و ناهار و قلیان

‏پیرمرد گفت: یک قلیان به من بده.

‏عباس به قصد دک کردن پیرمرد گفت: صاحبش نیست. برو بعدا بیا

‏از رفتار و گفتار پیرمرد میشد تشخیص داد که دچار آلزایمراست.

‏صداش کردم پیش خودم و گفتم بیا بشین اینجا پدر جان. اومد نشست کنارم و گفت : سلام.

‏به زور جلوی بغضم رو گرفتم و جواب سلام دادم. گفتم: گرسنه نیستی؟ صبحانه میخوری؟

‏گفت: آره میخورم.

‏به عباس اشاره کردم یک پرس چرخکرده بیاره. با پیرمرد مشغول صحبت شدم. از چند سالته و چند تا بچه داری و شغلت چیه بگیر تا خونه ات کجاست و کدام محله میشینید؟

‏میگفت: دنبال خونه اجاره‌‌‌ای میگردم برای رفیقم. صاحبخونه جوابش کرده. گفتم رفیقت الان کجاست؟

‏نمیدونست. اصلا اسم رفیقش رو هم یادش نبود.

‏عباس صبحانه رو با کمی‌خشم گذاشت روی میز و رفت. به پیرمرد گفتم بخور سرد نشه.

‏صبحانه خودم تمام شد و رفتم پیش عباس. گفتم چرا ناراحت شدی گفت:

تو الان این آدم رو مهمان کردی و این الان یاد میگیره هر روز بیاد اینجا و صبحانه طلب کنه. گفتم خاک بر سرت.

این آدم الان از در مغازه تو بره بیرون یادش میره که اینجا کجا بوده و اصلا چی خورده یا نخورده.

در ثانی هر وقت اومد اینجا و صبحانه خواست بهش بده از حسابمون کم کن. شرمنده شد و سرش رو انداخت پائین. برگشتم سمت پیرمرد و گفتم: حاجی چیزی لازم نداری؟

گفت قلیان میخوام. اشک چشمانم رو تار کرده بود. یاد پدر افتادم که همیشه خوانسار میکشید و عاشق قلیان بود.

به عباس گفتم یک خوانسار براش بزنه. نشستم به نگاه کردن پیرمرد. پدرم رو در وجود اون جستجو میکردم. پدری که دیگه ندارمش.

‏بهش گفتم خونه اتون رو بلدی؟ گفت همین دور و برهاست. ازش اجازه گرفتم و جیبهاش رو گشتم. خوشبختانه شماره تماسی داخل جیبش بود. زنگ زدم و پسر جوانی جواب داد. بهش داستان رو گفتم و گفت سریع خودش رو میرسونه.

نفهمیدیم کی از خونه زده بیرون، اما از خونه و زندگیش خیلی دور شده بود. یاد اون شبی افتادم که تهران رو در جستجوی پدر زیر و رو کردیم. ساعتها گشتیم و نگاه نگرانمون همه کوچه‌ها رو زیر و رو کرده بود. یاد اون شبی افتادم که با همه خستگی که داشتم رفتم اسلامشهر تا پدر رو از مرکزی که کلانتری ابوسعید تحویلش داده بود به اونجا تحویل بگیرم.

یاد صدای لرزانش افتادم که بدون اینکه من رو بشناسه ازم تشکر کرد و گفت: ببخشید اذیت کردم. یاد آخرین کله پاچه‌‌‌ای افتادم که همون صبح زود و بعد از تحویل گرفتنش از مرکز مربوطه با هم خوردیم. یاد روزهای آخر پدر افتادم که هیچکس و هیچ چیز یادش نبود.

نه غذا میخواست و نه آب یاد شبهای خوفناک بیمارستان افتادم که تا صبح به پدر نگاه میکردم. یاد روزی افتادم که به مادرم گفتم کم کم باید خودمون رو برای یک مصیبت آماده کنیم.

‏پیرمرد رو به پسرش سپردم و خداحافظی کردم. تا یکساعت تمام بغضهای این سالها اشک شدند و از چشم من باریدند.اشکی که بر سر مزار پدر نریختم. من به خودم یک سوگواری تمام عیار بابت این سالها که بغضم رو فرو خوردم، بدهکارم.

آلزایمر تمام ماهیت آدمی‌رو به تاراج میبره.

در مواجهه با اشخاصی که دچار آلزایمرهستند، صبور و باشید و مهربان.

‏اونها قطعا شما و رفتارتون رو فراموش می‌کنند اما شما این اشخاص رو هرگز فراموش نخواهید کرد

عنوان: داستان پیر مرد آلزایمری

منبع: هوش شنوا

دانلود آهنگ محسن مرعشی به نام تمنا
بازدید : 393
شنبه 16 اسفند 1398 زمان : 21:53

مارگارت اِلنور اتوود (زاده ۱۸ نوامبر ۱۹۳۹) شاعر، داستان‌نویس، منتقد ادبی، فعال سیاسی و فمینیست سرشناس کانادایی است. او جوایز ادبیات پرنسس آستوریاس و آرتور سی. کلارک را دریافت کرده است؛ پنج بار برای جایزه بوکر نامزد شده که از این میان یک بار برنده آن بوده است؛ همچنین، بارهای متعدد در مرحله پایانی جایزه فرماندار کل کانادا حضور داشته و دو بار آن را به‌دست آورده است.

داستان پیر مرد آلزایمری

تعداد صفحات : 6

آمار سایت
  • کل مطالب : 65
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 9
  • بازدید کننده امروز : 7
  • باردید دیروز : 31
  • بازدید کننده دیروز : 28
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 159
  • بازدید ماه : 839
  • بازدید سال : 12278
  • بازدید کلی : 30952
  • کدهای اختصاصی